دستم از روی خطا در خَمِ گیسوی تو شد
دل چو سودا زده ای، عاشقِ ابروی تو شد
دل ز آن سلسله ی مو، که جهان فتنه ی او
مستِ آن چشم خُمار و، خَمِ گیسوی تو شد
من به سوادی تو آیم، که به حالم نگری
دل در آن زلف دوتا* بنده ی هندوی تو شد
از غم و درد چه گویم که ز هجرانِ تو، دل
خون جگر در پی آن، نرگسِ جادوی تو شد
طُره ی زلف، پریشان مکن ای مونس جان
کاین دل آغشته ی آن چهره ی دلجوی تو شد
شب به شب راه سفر گیرد و از سینه جَهَد
تا بدان سلسله مو، شانه ی آن موی تو شد
غم دوران نخورم، چون ز غم زلف خَمت
هر سحرگاه دلم، می زده در کوی تو شد
جز شباهنگ که تواند، همه هستی بدهد
تا که از روز ازل برده ی آن روی تو شد
( عهد کردم که دلم از تو نخواهد جز تو
تو ,ی ,شد , ,دل ,روی ,تو شد ,تو شد ,گیسوی تو ,خَمِ گیسوی ,شد
درباره این سایت