جامی بزن که دردی، درمان به آن توان کرد
یاری گزین که با او، طی در زمان توان کرد
مستی مکن چو بلبل، اندر هوای هر گل
برگی ز باغ من چین، کان را نهان توان کرد
سرگشته ام و حیران، در ابر و باد و باران
چنگ خمیده بنگر، وز دل فغان توان کرد
ای دل مگو به رندان اسرار می پرستی
زیرا حدیث جانان، ورد زبان توان کرد
این دل اگر ندارد، در کوی او مقامی
با یاد او سماعی، هم با مغان توان کرد
زاهد اگر شنیدی کاین خرقه در خفا سوخت
در چله اش جهان در، رطلی گران توان کرد
بنگر که تربت من، در حلقه با صبا رفت
زیرا که خاک پاکان، بر آسمان توان کرد
هرچند دست من شد، کوته ز دامن یار
شاید دعای این دل، اندر کمان توان کرد
بی او نبوده هرگز، اندر جهان شباهنگ
بنگر که راز پنهان، با او عیان توان کرد
################################
( عهد کردم که دلم از تو نخواهد جز تو
توان , ,کرد ,دل ,اندر ,بنگر ,توان کرد ,کرد ,بزن که ,جامی بزن ,آن توان
درباره این سایت